هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

هیوا و مامان روز تولدش

عزیز دلم 3روز پیش تولدم بود و مامان با وجود دلبرکش یه کادوی خیلی خوشگل داشت برای تولدش دیشبم به این بهونه یه مهمونیه کوچولو با حضور دوستامون داشتیم،اما متاسفانه دخملی یه خورده بدقلقی کرد ، به زحمت چند تا عکس بدون گریه تونستیم بندازیم و عکس سه نفره هم نداریم   دخملم میخوای کیک بخوری اینجوری نگاهش میکنی؟   امروز یه مناسب دیگه هم داره هیوا جونم، اگه گفتی چی؟ هفتمین سالگرد عقد مامان و باباست و ما چه خوشحالیم از بودن دخملی وجمع سه نفرمون ...
23 شهريور 1392

اوقاتی با دخترم

عسل مامان حسابی داره روز به روزشیطون تر و خوردنی تر میشه قلبونش برم من یه وقتایی اینقده میچلونمش که میگم وای نکنه دردش بیاد دخترم  عزیز دلم خیلی ماهه فقط غروب که میشه یه خورده سر شیر خوردن و خوابیدنش اذیت میکنه اما اشکال نداره خوشگلکم ،مامان همه رو به جون میخره  یه چیز جالبم بگم سر دارو خوردن هیوا خانوم، نمیدونم چرا دخترم وقتی قطره چکون رو میزارم دهنش تا داروشو بهش بدم فکر میکنه چه خوراکیه خوشمزه ایه و یهو همشو هورتی میکشه ، یکی دوباری هم پریده گلوش و کلی اذیتش کرده اما  هر کاری هم میکنم اینجوری نشه باز اینکارو میکنه  امروزم میخوام چند تا از عکساشو که خیلی دوست دارم براش بزارم اینجا بمونه   گلکم بعد از ...
10 شهريور 1392
1